آفتاب بعدازظهر همه گرما را در خودش جمع کرده و به یکباره رها نموده . در کنارههای خاکریز و دیوار سنگرها ، هرم آفتاب بیشتر است . عقربه ی ساعت یک بعدازظهر را نشان میدهد . همه نیروهای گردان تن شان خیس عرق شده و نوار عریضی از رطوبت و شوره روی شلوارهایشان دیده میشود . چهره خیس از عرق بچهها دیدنی است . بیشتر آن ها تو این ظهر گرما که شتر ناف به زمین می گذارد از سنگرها بیرون زده اند .
در حالی که عراقیها با خمپاره 60 تمام محور را هدف قرار داده و همه زمین گیر شدهاند محمدعلی ناظری از درون سنگر جمعی کنار خاکریز به سختی خود را به من میرساند تا بچه های گروهان یک را برای مقابله با تانکهای عراقی آماده کنیم . محمد علی یکسره به این طرف و آن طرف میدود تا جای خالی شهید علی مصلی نژاد فرمانده دسته ابوالفضل و هاشم جایمند معاون دوم گروهان و صادق پهلوانپور فرمانده یکی از دسته ها که مجروح شده و به عقب منتقل شدهاند را پر نماید .
در حالی که در امتداد خاکریز پیش میروم متوجه علی نیکفر میشوم که چند گونی روی هم چیده و سنگری یک متری ساخته . او به زحمت میتواند سر و قسمتی از بدن خود را در آن جای دهد تا از تیررس مستقیم دشمن در امان باشد . به سختی دقایقی خودم را پیش او جای میدهم . حرفهایش گرم و زنده است . خیلی آرام و بی خیال است . پاشنهی پوتینهایم را که بندش باز است و در پایم لق میخورد بالا میکشم و محکم میکنم . از سنگر میزنم بیرون و به طرف سنگر فرماندهی گردان میروم .